پوشندۀ حله و لباس نو و فاخر: صبا از زلف و رویش حله پوش است گهی قاقم گهی قندزفروش است. نظامی. سپیده دم که شدم حله پوش حجله و سور و یلبسون ثیاباً شنیدم از لب حور. نظام قاری (دیوان ص 32)
پوشندۀ حله و لباس نو و فاخر: صبا از زلف و رویش حله پوش است گهی قاقم گهی قندزفروش است. نظامی. سپیده دم که شدم حله پوش حجله و سور و یلبسون ثیاباً شنیدم از لب حور. نظام قاری (دیوان ص 32)
کهنه پوش. خرقه پوش. متحشف: ز فرمان سر آزاده و ژنده پوش ز آواز بیغاره آسوده گوش. فردوسی. با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا. خاقانی. پس بگفتی تاکنون بودی خدیو بنده گردی ژنده پوشی را بریو. مولوی. ز ویرانۀ عارفی ژنده پوش یکی را نباح سگ آمد به گوش. سعدی (بوستان). چندان بمان که جامۀ ازرق کند قبول بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش. حافظ. قانعی ژنده پوش ناگاهی درمی یافت در سر راهی. مکتبی
کهنه پوش. خرقه پوش. مُتَحشف: ز فرمان سر آزاده و ژنده پوش ز آواز بیغاره آسوده گوش. فردوسی. با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا. خاقانی. پس بگفتی تاکنون بودی خدیو بنده گردی ژنده پوشی را بریو. مولوی. ز ویرانۀ عارفی ژنده پوش یکی را نباح سگ آمد به گوش. سعدی (بوستان). چندان بمان که جامۀ ازرق کند قبول بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش. حافظ. قانعی ژنده پوش ناگاهی درمی یافت در سر راهی. مکتبی
دهی است از دهستان چای باسار بخش پلدشت شهرستان ماکو که در 16500 گزی باختر پلدشت و 3500 گزی شمال شوسۀ پلدشت به ماکو واقع شده است. هوای آن مالاریایی و سکنه اش 34 تن است. آب آن از ساری سو تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری وصنایع دستی آنان جاجیم بافی. راه آن مالرو است. ده قشلاق ایل میلان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان چای باسار بخش پلدشت شهرستان ماکو که در 16500 گزی باختر پلدشت و 3500 گزی شمال شوسۀ پلدشت به ماکو واقع شده است. هوای آن مالاریایی و سکنه اش 34 تن است. آب آن از ساری سو تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری وصنایع دستی آنان جاجیم بافی. راه آن مالرو است. ده قشلاق ایل میلان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
مخفف سیاه پوش که شب گرد، عسس، میربازار، میرشب و چاوش باشد. (برهان) (آنندراج). چاوش که در پیش شاهان دورباش میگوید، زیرا که این جماعت در قدیم سیاه می پوشیدندتا در نظر مهیب نمایند. (فرهنگ رشیدی) : بر تخت من تاختندی سوار سیه پوش و نیزه وران صدهزار. فردوسی. سپهبد سوی دیدن شاه شد بنزد سیه پوش درگاه شد. اسدی. رجوع به سیاه پوش شود. ، که جامۀ سیاه پوشیده باشد: تیغزن آسمان خاک سیه پوش را کرده منورچو روی رایزن شهریار. خاقانی. سیه پوش چترش چو عباسیان زده سنگ بر طاس بر طاسیان. نظامی. خطیب سیه پوش شب بی خلاف برآورد شمشیر روز از غلاف. سعدی. ، شیربان یعنی شیر و ببر نگاهدارنده. (برهان) (آنندراج)
مخفف سیاه پوش که شب گرد، عسس، میربازار، میرشب و چاوش باشد. (برهان) (آنندراج). چاوش که در پیش شاهان دورباش میگوید، زیرا که این جماعت در قدیم سیاه می پوشیدندتا در نظر مهیب نمایند. (فرهنگ رشیدی) : بر تخت من تاختندی سوار سیه پوش و نیزه وران صدهزار. فردوسی. سپهبد سوی دیدن شاه شد بنزد سیه پوش درگاه شد. اسدی. رجوع به سیاه پوش شود. ، که جامۀ سیاه پوشیده باشد: تیغزن آسمان خاک سیه پوش را کرده منورچو روی رایزن شهریار. خاقانی. سیه پوش چترش چو عباسیان زده سنگ بر طاس بر طاسیان. نظامی. خطیب سیه پوش شب بی خلاف برآورد شمشیر روز از غلاف. سعدی. ، شیربان یعنی شیر و ببر نگاهدارنده. (برهان) (آنندراج)
آنکه جامه از پوست فنک به تن دارد. فنک پوشنده. فنک پوشیده: چو درویشی، به درویشان نظر به کن که جرم خود به عوری کرد عوران را فنک پوش زمستانی. خاقانی. صبح فنک پوش را ابر زره در قبا برده کلاه زرش قندز شب را ز تاب. خاقانی. هند و خزرش دو حلقه در گوش آن قندزدار و این فنک پوش. خاقانی (تحفهالعراقین)
آنکه جامه از پوست فنک به تن دارد. فنک پوشنده. فنک پوشیده: چو درویشی، به درویشان نظر به کن که جرم خود به عوری کرد عوران را فنک پوش زمستانی. خاقانی. صبح فنک پوش را ابر زره در قبا برده کلاه زرش قندز شب را ز تاب. خاقانی. هند و خزرش دو حلقه در گوش آن قندزدار و این فنک پوش. خاقانی (تحفهالعراقین)
آن که جامه سیاه پوشد، آن که عزادار باشد ماتم زده ماتم دار سوگوار، شبگرد عسس میر بازار میر شب، کسی که پیشاپیش پادشاه رود و دور باش گوید چاوش. توضیح این گروه در قدیم به جهت هیبت و صلابت سیاه می پوشیدند، کسی که شیر ببر و دیگر جانوران درنده را نگاهداری کند، جمع سیاه پوشان
آن که جامه سیاه پوشد، آن که عزادار باشد ماتم زده ماتم دار سوگوار، شبگرد عسس میر بازار میر شب، کسی که پیشاپیش پادشاه رود و دور باش گوید چاوش. توضیح این گروه در قدیم به جهت هیبت و صلابت سیاه می پوشیدند، کسی که شیر ببر و دیگر جانوران درنده را نگاهداری کند، جمع سیاه پوشان